نویسنده:حجت الاسلام شیخ محمد رضا النعمانی
ترجمه: مهرداد آزاد
واپسین فصل از حیات مبارزاتی شهیده آمنه صدر
این بخش از زندگی سیده شهیده آمنه صدر معروف به بنت الهدی (ره)، از درخشندگی خاصی برخوردار و بیانگر حقیقت جاودانه آن شهیده و جبنه های واقعی شخصیت اوست. باید اذعان کنم که به رغم زمانی طولانی که با شهید صدر و خواهر مظلومه اش زندگی کردم؛ بنت الهدی را هیچگاه به اندازه ای که در نه ماه آخر حیات مبارکش شناختم؛ نشناخته بودم. گویا در خوابی توأم با اعجاب و حزن و حسرت و یا تعجب و حیرت به سر می بردم. در باورمان هم نمی گنجد که زندگی آن بزرگ زن به پایان رسیده است، در حالی که آن طور که باید و شاید او را نشناختیم و حق او را به جا نیاوردیم.
با یقین و اطمینان می گویم که این مصیبت ها و سختی ها هستند که حقیقت وجودی آدمی را به مرحله ظهور و بروز می رسانند و ابعاد واقعی و صلابت ایمان او را به نمایش می گذارند، نه روزهای خوشی و دوران رفاه و روزمرگی و ثبات که فضای غیرشفاف بر آنها حاکم است و سیاه و سفید درهم می آمیزند و حقیقت وجود آدمی به درستی نمایان نمی شود.
در رفتارهای بنت الهدی در دوران حصر، ویژگی های بی شماری را مشاهده کردم که مرا واقعاً تکان می داد: ایمانی که کوه ها قادر به سست کردن آن نبودند؛ اراده ای که طوفان ها نمی توانستند آن را تضعیف کنند؛ عقل و درایتی که قدرت تشخیص درست را از نادرست را به کمال داشت و ثبات و آرامشی که سختی ها را تاب می آورد و جذب ناشدنی ها را جذب می کرد. او در قبال مشکلات و ناملایمات با روحی هدایتگر و انعطاف پذیر و آزادمنش و مطمئن از درستی راه حل و عمل خود و در عین حال قاطعانه و با ثبات و قوی و بابینشی روشن عمل می کرد. من یقین دارم که هر چه درباره این بانوی مظلوم بنویسم، تمامی ابعاد شخصیت وی را شامل نمی شود و این گناه من نیست. زیرا جامعه و آداب و رسوم موجود و بی توجهی عامه مردم نسبت به شخصیت های بزرگ و غفلت آنها از انجام وظایف و مسئولیت هایشان در قبال آنها، این نقصان را پدید آورده و همگان در این تقصیر، سهیمند.
اینک این بخش از تاریخ شکوهمند و باعظمتمان را مرور می کنیم با این امید که شاهدی باشد بر وفاداری ما به راه حق و حق مداران، هر چند، هر قدر نسبت به آنها و راهی که پیموده اند؛ اظهار وفاداری و ایفای وظیفه کنیم؛ باز هم خون پاکشان، دینی برعهده ما و امانتی بر دوش ما و مسئولیتی است که نسل های آینده را به خونخواهی حقیقی آنها که خونشان به خاطر اسلام ریخته شده ما شاهد آن بودیم و آنها نیز شاهد ما هستند؛ دعوت می کند؛ از این رو به همراه شما به مطالعه بخشی از تاریخ می پردازیم که سراسر الهام گرفته از ایمان عمیق و اعتقاد راسخ شهیده بنت الهدی است.
شریک راه و سرنوشت
اگر کسی بخواهد به مشارکت و همراهی اش با سید شهدا، آیت الله محمد باقر صدر، در حرکت جهادی او مباهات کند، بدون تردید آن شخص کسی نیست جز شهیده بنت الهدی (رحمه الله). این همراهی برای او مقدر بود و او نیز شایستگی این همراهی و مشارکت را داشت. بنت الهدی از همان کودکی، شریک یتیمی و فقر و محرومیت شهید صدر بود و در مشکلات و رنج های او که هیچ کس را یارای تحمل آنها نبود و در مبارزه سخت و بی امانش با رژیم دیکتاتور و کفرپیشه که به هیچ ارزش و معیار و قانونی اعتقاد نداشت و در جریان قیام رجب سال 1979 همدوش و همدرد برادر بود. او حتی به هنگام نیل به شرف شهادت در سلول های سازمان امنیت بغداد، همراه برادر بود و پس از شهادت نیز در کنار وی، در نجف به خاک سپرده شد؛ از این رو حق دارد. که خود را شریک شهید جاوادنه ما آیت الله محمد باقر (رض) بنامند.
فرایند جهاد و مبارزه بنت الهدی
حرکت جهادی شهیده بنت الهدی از همان نخستین بازداشت سید شهید در سال 1971 م، 1392هـ. ق آغاز شد. در جریان این بازداشت، نیروهای جنایتکار امنیتی به منزل شهید صدر یورش بردند، اما کسی جز مرحومه مادرش و همسرش و کودکانش و خواهرش شهید بنت الهدی و خدمتگزارشان، محمد علی محقق، را در آنجا نیافتند. خود آن مرحوم در آن هنگام برای معالجه در بیمارستان نجف بستری شده بود.
در چنین شرایطی بنت الهدی همچون مدافع بیشه شیران، در برابر درندگان وحشی، به دفاع از فرزندان برادر پرداخت. سید شهید تنها یک پسر خردسال به نام سید جعفر داشت و بقیه فرزندانش دختران کوچکی بودند ولذا می توان از اینجا به حجم مسئولیت و دشواری وضعیت سید شهید و خواهرش بنت الهدی پی برد؛ با وجود این، آن مرحومه در غیاب برادر، قاطعانه در مقابل دشمنان ایستاد و به محافظت از امانت های برادر پرداخت و وظیفه اش را به خوبی انجام داد. او بدون توجه به محاصره نیروهای تروریست و ارعابگر، از خانه خارج شد و برای عیادت برادر به بیمارستان شتافت و از احوال او جویا شد و از این پس نام او نیز در پرونده های اداره امنیت وارد گردید و صفحات دفتر مبارزاتی ورق خورد تا آن که منجر به شهادتش شد. پس از این ماجرا، قیام صفر سال 1977، 1397هـ. ق فرا رسید و شهید صدر در جریان این قیام مجدداً بازداشت شد که تفصیل آن در کتاب «سال های رنج» ذکر شده است. آن روزها، یکی از سخت ترین دوران تاریخ نجف بود و رعب و وحشت همه جا را فرا گرفته بود. مأموران رژیم بعثی افراد بی شماری را بازداشت کردند. بنت الهدی، آن زن قهرمان، تا زمان آزادی سید شهید از بازداشتگاه و بازگشت به نجف، شجاعت شگفت انگیز و بی باکی و متانت و استقامتی بی بدیل را از خود به نمایش گذاشت(1)
در رجب سال 1979 م، 1399هـ. ق، نیروهای امنیتی، منزل سید شهید صدر را محاصره کردند تا زمینه بازداشت ایشان را فراهم آورند. در این وضعیت بود که شهیده بنت الهدی، برخی از ویژگی های منحصر به فرد و باشکوه خود را که مایه افتخار و مباهات است، به نمایش گذاشت. (2).
آن مرحومه در شب 17 رجب به طور مرتب و مستمر، تحرکات نیروهای محاصره کننده را تحت نظر داشت و این کار را تا اذان صبح ادامه داد؛ آنگاه به من گفت، «سید فردا صبح بازداشت خواهد شد.» من که فکر می کردم او ترسیده است، برای روحیه دادن به او گفتم، «شاید این همه نیرو را به خاطر ممانعت مردم از رفت و آمد به خانه سید به اینجا آورده اند.» او گفت، «فکر می کنی من می ترسم؟ به خدا سوگند من نه تنها هراسی ندارم، بلکه انتظار این ساعت را می کشیدم.» سپس به اتاقش رفت و تعدادی عکس و نامه را آورد و گفت، «می خواهم اینها را بسوزانم تا به دست رژیم نیفتند.» آنها را در یک پیت حلبی ریختیم و روی پشت بام آتش زدیم. بنت الهدی فقط تعداد اندکی از آنها را که دوست می داشت. نزد خود نگه داشت و مقدرای از دستنوشته هایش را هم از بین برد. او به خاطر کثرت نیروهای امنیتی فکر می کرد هنگام صبح، حمله بزرگی به خانه انجام خواهد شد و نه فقط سید، بلکه همه اعضای خانواده، بازداشت خواهند شد و لذا نمی خواست هیچ مدرکی، هر قدر هم کوچک و بی اهمیت باشد، به دست رژیم بیفتد.
ساعاتی بعد رئیس اداره امنیت نجف نزد شهید آمد و با او به گفتگو پرداخت. من به صحبت های آنها گوش می دادم.در این هنگام متوجه شدم که بنت الهدی در خانه حضور ندارد. وقتی سید شهید به همراه رئیس اداره امنیت از خانه خارج شد تا به اداره امنیتی برده شود، من هم با آنان از منزل خارج شدم که تفصیل آن را در کتاب «سال های رنج» آورده ام. در این لحظه مشاهده کردم که بنت الهدی پیش از همه خود را به محل توقف ماشین اداره امنیت رسانده است. او به سان شیرزن کربلا، زینب کبری(س)، با نهایت شجاعت و صبر و فداکاری، ستمگرانی را که برادرش را در برگرفته بودند و تعدادشان بیش از سیصد نفر و شامل نیروهای امنیتی، اعضای حزب بعث و مزدورانی دیگر می شد، مورد خطاب قرار داد و با اشاره به آن مزدوران تا بن دندان مسلح و کلاشنیکوف به دست چنین گفت، «الله اکبر... الله اکبر، نگاه کنید! برادرم بدون سلاح و بدون توپ و مسلسل است؛ اما شما صدها نوع سلاح در اختیار دارید. آیا از خود پرسیده اید چرا این همه نیرو و این همه سلاح را در اختیارتان قرار داده اند؟» سپس اندکی مکث کرد و منتظر جواب ماند و چپ و راستش را نگریست و گفت: «من پاسخ می دهم، به خدا سوگند! چون شما می ترسید، چون وحشت، دل هایتان را پر کرده است. به خدا سوگند شما می ترسید، چون می دانید برادرم تنها نیست و تمام مردم عراق همراه او هستند. این را به چشم خودتان دیده اید والا چرا فردی را که نه ارتشی دارد و نه سلاحی، با این همه نیرو بازداشت می کنید؟ شما می ترسید. اگر چنین نبود، صبح به این زودی را برای بازداشت برادرم انتخاب نمی کردید. آیا ادعا می کنید که مردم با شما هستند و در حزبتان عضویت دارند؟ از که هراس دارید؟ این را از خودتان بپرسید. چه کسی را فریب می دهید؟ خودتان را یا مردم را؟ ما به خدا از هیچ چیز نمی ترسیم، نه از شما و نه از غیر شما، نه از زندان هایتان می ترسیم، نه از بازداشتگاهایتان، ما از مرگی که در راه خدا باشد، استقبال می کنیم...»
ذکر این نکته لازم است که دو علت باعث شد تا بنت الهدی بتواند سخنرانی خود را ادامه دهد. نخست به وجود آمدن جر و بحثی میان حجت الاسلام شیخ طالب سنجری و نیروهای امنیتی، زیرا او خود را داخل ماشین انداخت و کنار سید شهید نشست تا با او به بغداد برود؛ اما با مخالفت و ممانعت نیروهای امنیتی مواجه شد که سنجری هم از رو نرفت و در اثنای این کش و قوس بود که فرصتی برای بنت الهدی فراهم شد. دوم به دلیل بروز نقص فنی در ماشین و یا تمام شدن سوخت آن (دقیقاً یادم نیست)، آنان مجبور شدند ماشین را عوض کنند که این جا به جایی نیز زمان کافی برای بنت الهدی فراهم کرد. در هر حال، آن شهیده در پایان سخنرانی اش، رو به برادر کرد و گفت، «ای برادر! برو که خدا حافظ و نگهدار توست و این راه، راه پدران پاکباخته توست.»
اشاره شد که رژیم بعث، تعداد زیادی نیرو، اعم از امنیتی و حزبی و کارمند بعثی و مسئولان اداری و مزدوران را
به آنجا گسیل کرده بود. با شروع سخنرانی بنت الهدی که حدود ده دقیقه طول کشید، آنان به تدریج در کوچه های اطراف، پراکنده شدند. گفتنی است یکی از آن مجرمان به نام «عارف جلوی» در اثنای سخنرانی بنت الهدی، سلاح خود را درآورد تا به طرف او تیراندازی کند که یکی از حاضران نهیبی به آن جنایتکار خبیث زد و رفتار او را سرزنش کرد و بنت الهدی همچنان به سخنرانی خود ادامه داد.
من نمی دانم چه سری بود که این مزدوران، در اثنای سخنرانی بیت الهدی، همچون موش به سوراخ های خود خزیدند. آیا سخنان صادقانه و از دل بر آمده او بود که دل های خالی از ارزش ها و اصول و اخلاق آنان را به لرزه درآورد. یا قدرت ایمان بود که خداوند، آن را سلاح مؤمنان برای ترساندن دشمنان خدا قرار داده است. یا شجاعت زینبی بود که در صبحگاه 17 رجب 1399 هـ.ق، 1979 م تکرار می شد. یا همه این عوامل یکجا بود؟ من هیچگاه این صحنه را فراموش نمی کنم و آرزو می کنم ای کاش تک تک شما آن را می دیدی و صبح آن روز در صحنه حضور داشتید. در هر حال، وجود آن همه نیرو که برای بازداشت شهید صدر به آنجا گسیل شده بودند، مرا دچار شگفتی کرده بود. یکی از ماموران دستم را گرفت و از من خواست که با او بروم. در این لحظه یکی از معاونان رئیس امنیت نجف آمد و گفت، «او را الان رها کن.» من به خانه سید شهید بازگشتم. این رویداد مرا متقاعد کرده بود که مسئله، فراتر از یک بازداشت و بازجویی است. از این رو دست به کار شدم و ابتدا دفتر وصول وجوهات شرعی را سوزاندم، زیرا اسامی پرداخت کنندگان وجوهات در آن بود که در صورت دسترسی نیروهای امنیتی به آن، جان آنها در معرض خطر قرار می گرفت. همچنین بخش زیادی از نامه های دریافتی از اشخاص مختلف را از بین بردم، زیرا همین خطر، آن را نیز تهدید می کرد و نیز چیزهای دیگری را که می دانستم برای شهید صدر اهمیت دارند و از من خواسته بود در صورت بروز چنین شرایطی، آنها را از بین ببرم، سوزاندم.
سکوت برای من جایز نیست
پس از این ماجرا بنت الهدی به من گفت، «به زودی به حرم امیرالمؤمنین(ع) خواهم رفت تا مردم را از بازداشت سید، باخبر سازم.» من برای جان او نگران بودم، چون می دانستم فقط سخنرانی او کافی بوده است تا طبق قانون عفلقی ها، حکم محکومیتش صادر شده باشد و اگر اقدامی فراتر از آن انجام می داد، شاید مجازات شدیدتری را در موردش اجرا می کردند. به هر حال او را از خانه خارج شد و اندکی بعد برگشت و گفت، «مردم کمی در حرم بودند، اما بار دیگر در زمان مناسب به آنجا خواهم رفت.» به او گفتم، «باید صبر کنی تا ببینیم چه بر سر سید می آید، شاید رژیم آزادش کند و برگردد. از طرفی سخنان تو و در افتادن با رژیم، پرونده را در سازمان امنیت سنگین تر می کند و ممکن است این اقدام برای سید، تبعاتی داشته باشد.» او گفت،«مسئولیت شرعی و وظیفه دینی ام حکم می کند که چنین موضعی را در پیش بگیرم. باید کاری بکنم. آیا ما آفریده شده ایم که فقط بخوریم و بیاشامیم؟ اکنون زمان سکوت سپری شده و باید مرحله جدیدی از جهاد را شروع کنیم. رژیم با سکوت سرنگون نمی شود. ما زیاد سکوت کرده ایم و هر چه بیشتر سکوت کنیم، محنت و رنج ما بیشتر خواهد شد. چرا من سکوت کنم در حالی که می بینم مرجع مظلومی در چنگ این جنایتکاران گرفتار شده است. مگر آنها را ندیدی که چون درندگان وحشی بر سرش ریخته بودند؟ چرا صبر کنم؟ امروز روز جهاد و از خودگذشتگی ماست.» به او گفتم، «هر کاری که در حرم انجام بدهی، ممکن است به اعدامت منجر شود.» در جواب گفت، «خدا گواه است من آرزوی شهادت در راه او را دارم. من از همان روز اول که گروه های مختلف به دیدن برادرم می آمدند، تصمیم به شهادت گرفته بودم. من این رژیم را می شناسم. رژیمی است ددمنش، جنایتکار و بی رحم که در مرام او، مرد و زن و کوچک و بزرگ فرقی ندارند. من تا وقتی که مطمئنم موضع و اقدامم برای کسب رضای خدا و به خاطر اوست، دیگر فرقی نمی کند که زنده باشم یا کشته شوم.»
فریاد بنت الهدی در حرم امام علی (علیه السلام)
بنت الهدی حدود یک ساعت بعد از خانه خارج و عازم حرم مطهر حضرت علی (علیه السلام) شد. او در جوار ضریح سید مظلومان امام علی (علیه السلام) با صدای رسا فریاد زد، «داد از این ظلم... داد از این ظلم... ای جد بزرگوار! ای امیرالمؤمنین! فرزندت «صدر» را دستگیر کردند. ای جد بزگوار! من از ظلم و جوری که بر ما می رود به خدا و به تو شکایت می کنم.»
آن گاه جمعیت حاضر در حرم شریف را خطاب قرار داد و فریاد برآورد، «ای مؤمنان شرافتمند! آیا مهر سکوت بر لب می زنید، در حالی که مرجعتان بازداشت شده؟ آیا سکوت پیشه می کنید حال آنکه پیشوایتان به زندان افتاده و شکنجه می شود؟ فردا اگر جدم امیرمؤمنان درباره سکوت و بی تفاوتی تان سئوال کند، چه جوابی خواهید داشت؟ به خیابان ها بریزید و تظاهرات کنید و فریاد اعتراض برآورید...»
در این هنگام یکی از خدام حرم که با رژیم همکاری داشت، جلو آمد تا مانع او شود؛ اما بنت الهدی او را پس زد و بر سر وی فریاد کشید. برخی از حاضران در حرم بر سر آن مرد خادم ریختند و او را زیر مشت و لگد گرفتند تا مجبور شد پا به فرا بگذارد.( 3)
پینوشتها:
1- برای اطلاعات بیشتر به کتاب دیگر مؤلف «سال های رنج»، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 183 رجوع کنید.
2- همان منبع، ص 195 به بعد.
3- این ماجرا را خود آن شهیده در دوره حصر و بازداشت خانگی برایم نقل کرد و من از او خواستم این رویدادها و ماجرای قبل از آن را مکتوب کند، اما نمی دانم که آن را نوشت یا خیر.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 27
ادامه دارد...